♥پرنیا✿◕ ‿ ◕✿♥پرنیا✿◕ ‿ ◕✿، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

پــــرنیــــا هدیه خوب خدا✿◕ ‿ ◕✿

یلدا مبارک

    سی ام آذره و یک شب زیبا یه شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون آجیل و شیرینی و میوه فراوون شب قصه گفتن و یاد قدیما قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره جای پاییز رو زمستون می گیره ننه سرما باز دوباره برمی گرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده ...
27 آذر 1391

یه خاطره...

دختر قشنگم امروز ٢٦ اذر "دوروزه برف شهررو سفید پوش کرده وتو رو خوشحال امروز مثل روزای دیگه رفتم سر کامپیوتر تا یه سری به دوستامون بزنم که دیدم مامان باران جون یه پست گذاشته که من رو برد به اون قدیم که شما یکساله بودی.اون موقع ها خیلی به پستونک وابسته بودی تا جایی که پدر جون هفته ای چندتا تو رنگهای مختلف برات میخرید تو هم خیلی خوشحال میشدی .تو خونه همش دستت بود ومیبردی تو کشوها وزیر مبل ها قایم میکردی وقتی بهت میگفتم پرنیا می میت کو میرفتی از جاهایی که قایم کرده بودی میاوردی ومیدادی بشورم تا بذاری دهنت .تا اونجایی که پنج ماه بعد ازتولد یکسالگیت رفتیم شمال وتو پستونکات رو یکی یکی گم کردی وچون خیلی وابسته بودی ما مجبور شدیم کلی بگردیم واز دار...
26 آذر 1391

این چند روز ما..

دختر قشنگم "پاییز داره تموم میشه ولی فقط برگای زردش که هر روز حیاط رو پر میکنه حس میشه"هواخیلی الوده شده ویه بارون پاییزی میتونه یکم حالشو بهتر بکنه.این کثیفی هوا تنها جنبه مثبتش تعطیلی مدرسه ها وجمع شدن ما دور هم خونه مامانی بود.از سه شنبه شب برات مینویسم گل دخترم:با اومدن عمه فرزانه و یاسمن دیگه سر از پا نمیشناختی و نمیتونستی یک لحظه هم برای بازی با یاسمن صبرکنی.فردا اون روز دایی حسین شما که پسر خاله بنده میشه اومده بودن واکسن چهار ماهگی سروش رو بزنن وچون مرکز بهداشت به ما نزدیک بود یه سر هم به مازدن واونهم یه اتفاق خوشایند برای تو بود"شب هم با اومدن عمه خدیجه جمعمون کامل شد وتو هم که عاشق شلوغی ومهمونی هستی تا تونستی با پسر عموها وپسر ع...
26 آذر 1391

اولین برف زمستونی..

هووووورا اولین برف زمستونی به خونمون رسید.. صبح که از خواب بیدار شدیم دیدیم داره برف میاد واز اون موقع پرنیا سراز پا نمی شناخت تا موقعی که بره برف بازی "از اون اصرار واز من انکار تا بالاخره اون برنده شد ورفتیم اولین برف بازی زمستونی.. بفرمایییییییید برف.... ...
25 آذر 1391

مهمون های سر زده..

امروز طلا خانم ما دو تا مهمون سرزده داشت که اولی دایی مهدی بود که پرنیا از دیدنش خیلی خوشحال شدمخصوصا اینکه دایی برای پرنیا یه عروسک خوشگل اورده بود که مامان گلم براش بافته بود.. فعلا عکس های پرنیا با عروسکش رو میذارم مهمون بعدی ویژس طول میکشه تا تشریف بیارن.. واما مهمون بعدی که از طرف من زیاد مورد استقبال قرار نگرفتودر اخر هم کارمون به کتک کاری رسید... بله طوطی جدید پدر جون یا به قول پری تینا خانم.. تو اولین لحظه های اشنایی پری خیلی دوسش داشت ولی کم کم با من هم عقیده شدکه بهتره موندگارنشه..             &nb...
25 آذر 1391

جوجوم مریض شده...

الهی قربون جوجوی خودم برم که تا یکم مامان مریض میشه دست پیش میگیره تا من تمام دردام یادم بره. دیروز یکم بیحال بودم وطبق معمول فشارم افتاده بود که بعداز نهار یکم باهم خوابیدیم که با صدای گریه تو از خواب پاشدم دیدم داری تو خواب گریه میکنی بیدارت کردم توهم با همون حالت گریه گفتی ناراحت نباش مامان خواب دیدم بعدم طبق معمول خوابت رو برام تعریف کردی منم بوسیدمت که دیدم خیلی داغی نوار تب رو اوردم ودیدم "٤٠رونشون میده اول دست وصورتت رو شستم وبرات اب لیمو شیرین گرفتم ولی تبت پایین نیومد بعد زود زنگ زدم به پدرجون که بیا جوجوم تب داره بردیمت دکترت ودو تا امپول داد ومن هم بهت قول دادم امپولهاتو بزنی ومنم اجازه بدم پیشم بخوابی تو هم از بس خانمی قبول کرد...
20 آذر 1391

علایق گل پری 4

دختر قشنگم شما به جز کامپیوتر که بعداز من وپدر جون خیلی دوسش داری لب تاپ پدر جون رو هم باید به لیست علایق شما اضافه کنم . البته زیاد در دسترس نیست چون پدر جون برای اینکه از دست من وشما در امان باشه زیاد خونه نمیاره ولی دیشب که لب تاپ رو اورد تا من عکس هایی که درست کرده بودم رو اصلاح کنم تو هم از فرصت استفاده کردی و دور از چشم پدرجون رفتی سرش..... ولی زیر موس لب تاب شیشه بود وکارنمیکرد وتو هم دیگههههه....   پس این موس کجاست؟؟؟؟؟؟ دیگه خسته شدمممممممممممممممممم.. تو این پست از پدر جون خوبمون هم تشکر میکنیم و میگیم... دوستمون داری  "ما بیشتر... ...
17 آذر 1391

یه صبح زیبای پاییزی..

عزیز دلم امروز صبح هوا عالیییییی بود وماهم ازاین موقعیت استفاده کردیم وباهم به پارک نزدیک خونه رفتیم تا یه هوایی تازه کنیم ودخملی هم سفارشهایی که چندروز بود داشت رو از کتابخونه پارک بگیره. اینم از پارک و کتابخانه کفشدوزک   برای دیدن عکسا بریم ادامه اینجا دیگه خودت از سرما کم اوردی... اینم وسایلی که برای درست کردن کلاژ خریدیم. ...
17 آذر 1391